سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : پنج شنبه 92/11/24 | 6:40 عصر | نویسنده : حسین عبدالهی

پـــدرش گــفــت کــه ای کـره خَرَم

ای عــزیـــز دل بـــابــــا ، پــســرم

تـــو کـــه در چــنــتــه نداری آهی

نـــه طــویـــلــه ، نه جُلی نه کاهی

تـــو کـــه جــز خـوردن مال پدرت

پـــــــدر نـــــــرهّ خـــــر دربــــدرت

هـــیـــچ کـــار دگــری نیست تو را

یک جو از عقل به سر نیست تو را

به چه جرأت تو زمـن زن طـلــبی

بـــاورم نـیــست کـــه ایـنقدر جَلبَی

بـــایـــد اول تـــو بــگـیـری کاری

بــهـــر مــــردم بــبـــری تــو باری

بعـد از آن یک دو تا پالان بخـری

بـهــر آن کُــرّه خـــوشگـــل بـبـری

یک طــویــلـه بکنی رهن و اجار

تــا کــه راضــی شــود از تو آن یار

بـعــد بـایــد بـخری رخت عروس

بـهـر آن مـاده خــر خـوب و ملوس

جُـــلـی از جــنـــس کــتـــان اعلا

روی جُـــل نـقــش و نـگـاری زیـبـا

بــعـــد بـــایـــد بـــکـــنی گلکاری

بــهــر مــاشـیـن عروس یـک گاری

وقــتی ایـــنـهــا بـــشـــود آمــاده

بــعـــد از ایـــن زنـــدگــیـــّت آغـازه

می بــری مـــاده خــرت را حجله

بــا تـــأنــی نَـکــه بـــا ایـــن عـجـله

بــشـنــو ایــن پــنــد زبابای خرت

پــــــدر بـــــا ادب و بــــا هــــنـــرت

تــا کـــه اســبــاب مــهــیــا نشود

موسم عــقــد تــو بــر پا نشود

پــس از امــروز بــرو بر سرکار

 

 

تــا نـــهـــنـــد آدمـــیـــان پــشتت بار




تاریخ : چهارشنبه 92/9/20 | 9:29 عصر | نویسنده : حسین عبدالهی

زندگی ...

زندگی یک بازی دردآور است

زندگی یک اول بی آخر است

زندگی کردیم و اما باختیم

کاخ خود را روی دریا ساختیم

لمس باید کرد این اندوه را

بر کمر باید کشید این کوه را

زندگی را با همین غمها خوش است

با همین بیش و همین کمها خوش است

باختیم و هیچ شاکی نیستیم

بر زمین خوردیم و خاکی نیستیم

+ نوشته شده در  سه شنبه هفدهم آبان 1390ساعت 8:4 بعد از ظهر  توسط سوسن  |  26 نظر

خدایا...

مثل اینکه ابر شده ام...
باد که میخورد به تنم؛
بارانم می آید...!
هوای اطرافم از باد گذشته، طوفانیست...

خدایا تورا غریب دیدم و غریبانه غریبت شدم،
تورا بخشنده انگاشتم و گناه کار شدم ،
تو را وفادار دیدم و هرجا رفتم بازگشتم ،
تو را گرم دیدم و در سرد ترین لحظه ها به سراغت آمدم ،
تو مرا چه دیدی که وفادار ماندی ؟!


پدر یکی از دوستام بیماریه سختی گرفته،اگه میشه سر نمازاتون براش دعا کنین

+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و هفتم شهریور 1390ساعت 9:55 قبل از ظهر  توسط سوسن  |  20 نظر

باران

نیا باران ، زمین جای قشنگی نیست ...
من از اهل زمینم خوب میدانم ،
که گل در عقد زنبور است ، ولی سودای بلبل دارد و پرونه را هم دوست می دارد ....
نیا باران زمین جای قشنگی نیست .
+ نوشته شده در  سه شنبه سوم اسفند 1389ساعت 11:30 قبل از ظهر  توسط سوسن  |  186 نظر

کاش...


امشب به سوگ آرزوهایم نشسته ام و در غم نبودنت اشک فراق می ریزم
امشب شمع حسرت آرزوهای بر باد رفته ام ذره ذره اب میشود
امشب برای مرگ ارزوهایم لباس سیاه پوشیده ام 
کاش امشب کسی برای عرض تسلیت به خانه دلم می امد
کاش امشب تو بودی و دلداری ام میدادی و دفتر کال ارزوهایم را ورق میزدی 
اما...اما افسوس که تو نیستی و زندگی بی تو قشنگ نیست
+ نوشته شده در  چهارشنبه ششم بهمن 1389ساعت 4:31 بعد از ظهر  توسط سوسن  |  246 نظر

یکی هست

یکی هست، تو قلبم، که هر شب واسه اون می نویسمو اون خوابه

 

نمی خوام بدونه واسه اونه که قلب من اینهمه بی تابه

یه کاغذ، یه خودکار، دوباره شده همدم این دل دیوونه

یه نامه، که خیسه پر از اشکه و کسی بازم اونو نمی خونه

یه روز همین جا توی اتاقم یکدفعه رفت، داره میره

چیزی نگفتم آخه نخواستم دلشو غصه بگیره

گریه می کردم درو که می بست، می دونستم که می میمرم  

اون عزیزم بود، نمی تونستم جلوی راهشو بگیرم

می ترسم یه روزی برسه که اونو نبینم، بمیرم تنها

خدایا کمک کن نمی خوام بدونه دارم جون می کنم اینجا

سکوته اتاقو داره میشکنه تیک تاک ساعته رو دیوار

دوباره نمی خوام بشه باور من که دیگه نمی یاد انگار

 

یکی هست، توقلبم ...  

+ نوشته شده در  چهارشنبه ششم بهمن 1389ساعت 11:29 قبل از ظهر  توسط سوسن  |  176 نظر

یه دل شکوندم

یه روزی ، یه جایی
 یه دل شکوندم
 یکی‌ عاشقم شد و بپاش نموندم
 چه آسون  چه راحت ازش گذشتم
دلم رو به قلبی دیگه سپردم
پریشنو گریون ‌و دل شکسته
هنوزم به هیچکی‌ دلی‌ نبسته
چقدر میگفت دوباره
دوباره برگرد
چه روزا که بی‌ من تنهایی‌ سر کرد
اما حالا که دارم فکر می‌کنم میبینم انگار
اونی که باخته بازی‌ رو فقط من بودم این بار
حتی یه بار نشد که بعد از اون عشقو ببینم
از شدت عشق از رو لبی بوسه بچینم
پشیمونــــــــــم  پشیمونـــــــــــــم
من دیگه بی‌ تو نه نمیتونم
نمیخونـــــــم نمیخونـــــــــم
من دیگه جز برای تو نمیخونم
اما حالا که دارم فکر می‌کنم میبینم انگار
اونی که باخته بازی‌ رو فقط من بودم این بار
حتی یه بار نشد که بعد از اون عشقو ببینم
از شدت عشق از رو لبی بوسه بچینم
پشیمونــــــــــم  پشیمونـــــــــــــم
من دیگه بی‌ تو نه نمیتونم
 نمیخونـــــــم نمیخونـــــــــم
+ نوشته شده در  یکشنبه پنجم دی 1389ساعت 11:35 قبل از ظهر  توسط سوسن  |  55 نظر

دلیل بودن تو

هر کسی دوتاست .
و خدا یکی بود .
و یکی چگونه می توانست باشد ؟
هر کسی به اندازه ای که احساسش می کنند ، هست .
و خدا کسی که احساسش کند ، نداشت .
عظمت ها همواره در جستجوی چشمی است که آنرا ببیند .
خوبی ها همواره نگران که آنرا بفهمد .
و زیبایی همواره تشنه دلی است که به او عشق ورزد .
و قدرت نیازمند کسی است که در برابرش رام گردد .
و غرور در جستجوی غروری است که آنرا بشکند .
و خدا عظیم بود و خوب و زیبا و پراقتدار و مغرور .
اما کسی نداشت ...
و خدا آفریدگار بود .
و چگونه می توانست نیافریند .
زمین را گسترد و آسمانها را برکشید ...
و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود .
و با نبودن چگونه توانستن بود ؟
و خدا بود و با او عدم بود .
و عدم گوش نداشت .
حرف هایی است برای گفتن که اگر گوشی نبود ، نمی گوییم .
و حرفهایی است برای نگفتن ...
حرف های خوب و بزرگ و ماورائی همین هایند .
و سرمایه ی هر کسی به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد ...
و خدا برای نگفتن حرف های بسیار داشت .
درونش از آنها سرشار بود .
و عدم چگونه می توانست مخاطب او باشد ؟
و خدا بود و عدم .
جز خدا هیچ نبود .
در نبودن ، نتوانستن بود .
با نبودن نتوان بودن .
و خدا تنها بود .
هر کسی گمشده ای دارد .
و خدا گمشده ای داشت ...



تاریخ : چهارشنبه 92/9/20 | 9:7 عصر | نویسنده : حسین عبدالهی
 شب یلدا کـــه رفتم ســــوی خـانه              گرفتـــــــم پرتقـــــــــــــال و هندوانه


خیـــــار و سیب و شیرینی و آجیل              دوتـــــا جعبه انــــــــــــــار دانه دانه


گـــــــز و خربوزه و پشمک که دارم               ز هــــــــر یک خاطراتی جــــــاودانه


شب یلدا بــــــــوَد یا شـــــــام یغما              و یــــــــــــــا هنگــــــــام اجرای ترانه


به گوشم می رسد از دور و نزدیک             نوای دلکـــــــــش چنگ و چغــــــانه


پس از صرف طعام و چــــای و میوه             تقاضــــــــا کردم از عمّـــــــه سمانه


که از عهــــــد کهـــــــــن با ما بگوید            هم از رسم و رســــــــــوم آن زمانه


چه خوش میگفت و ما خوش میشنیدیم    پس از ایشان مرا گـــــــل کرد چانه


نمی دانم چـــــــرا یک دفعـــــه نامِ-            “جنیفر لوپز” آمــــــــــــــــد در میانه


عیالم گفت:خواهــــــــــان منی تو              و یا خواهــــــــان آن مست چمانه؟


به او با شور و شوق و خنده گفتم             عزیزم با اجــــــــازه، هــــــــــر دُوانه!!


نمی دانی چه بلوایی به پـــــا شد            از آن گفتــــــــــــــــار پاک و صادقانه


به خود گفتم که”بانی” این تو بودی           که دست همســـــــرت دادی بهانه


خلاصه آنچنــــــــــــــان آشوب گردید           کـــــــــه از ترسم برون رفتم ز خانه


ز پشت در زدم فریـــــــــــاد و گفتم:            “مدونا” هم کنارش، هر سه وانه!!


و آن شب در به روی مــن نشد باز             شدم چـــــــــون مرغ دور از آشیانه


شب جمعــــــــــــه برای او نوشتم              ندامت نامـــــــــــــه، امّـــا محرمانه


نمی دانم پس از آن نامــــــه دیگر              عیالم کینه بــــــــــــا من داره یا نِه


ولی بگذار- بــــــــــــــا صد بار تکرار-            بگویم آخرین حرفــــــــــــــم همانه!!




       

  • صحاب
  • گارفیلد
  • راه بلاگ
  • پرندگان پارسی